هلیا نفس مامانهلیا نفس مامان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

یک روزی ارزوم داشتن دو تا بچه پشت سرهم بود الان رویای من تبدیل به واقعیت شده حتی خودمم باورش واسم سخته خدایا ممنونتم

اولین تصمیم

اولین باری که تصمیم گرفیتم بچه دار شیم مهر 1390 بود، اون موقع من خیلی خوشحال بودم و دل تو دلم نبود. فکر میکردم خیلی زود جمعمون سه نفره میشه اما هر ماه که میگذشت خبری نبود .اون موقع من هنوز یک ترم دیگه از دانشگاهم مونده بود یادمه ترم سختی بود از یک طرف دفاع داشتم و از طرف دیگه یکی از درسهای اختیاریم مونده بود و دانشگاه هم فقط یک درس ارائه داده بود، اونم با یک استاد فوق العاده سختگیرو بداخلاق اینکه هنوز یک ترم دیگه از دانشگاهم مونده بود باعث میشد کمتر به بچه فکر کنم اما بازم آزاردهنده بود . کم کم داشت باور میشد که مشکل بارداری دارم ، ترس تمامه وجودم و گرفته بود گاهی سعی میکردم به خودم دلداری بدم اما فایده ای نداشت و کارم شده بود گریه .1390...
25 آذر 1393

درباره خودم

  من متولد اردیبهشت 1367 و همسرم متولد تیر 1365. تیر ماه سال 1387 بود که من و همسرم با هم یکی شدیم و آذر 1389 زندگی مشترکمون و زیر ی سقف شروع کردیم.سنِ من و جناب همسری خیلی کم بود که به عقد هم در اومدیم ، هر دومون بچه بودیم ولی نمیدونم چرا انقدر احساس بزرگ بودن بهمون دست داده بود و به خیال خودمون می تونستیم از پس یک زندگی بر بیایم و رو پاهای خودمون وایستیم.جفتمون لجباز و یکدنده بودیم و هر کدوممون میخواست حرف خودش و به کرسی بشونه واسه همین اوایل بخاطر لج و لجبازی و یکسری بچه بازی های جفتمون دعوا زیاد داشتیم که مسلما ته تهش من باید کوتاه میومدم. نمیخوام زیاد وارد جزئیات بشم هر چی که بود گذشت.وقتی ازدواج کردیم من دانشجو بودم...
25 آذر 1393
1